داس وارد مزرعه شد گندم شکست
و افتاد کلاغها , ملخها رو بردن و مترسک
شرمنده شد اما رو مزرعه زیر برف و بارون
تنها نزاشت و بهار از راه رسید گندم
دوباره جوونه زد و دست مترسک رو گرفت
و گفت : بلند شو و بایست مهم دوباره
ایستادنه و عاشقانه زندگی کردنه  

نظرات شما عزیزان:
|